سلامی دوباره به دوستای عزیز خودم

تو این چند وقت که ازتون دور بودم دلم واستون تنگ شده بود

این پستم یه نظرسنجی مهمه پس خواهشا خوب فکر کنید و بعد از ۶۰،۷۰ تا نفس عمیق جوابتونو بگید:

۱)از اول زندگی تا حالا هرچی که بوده(خوب و بد)،چند درصدش با تاثیرو دخالت خدا به این شکل پیش رفته؟یعنی چند درصد پیشامدهای زندگیتون دست خدا بوده؟

 

۲)به نظر شما اگه خدا میخواست میتونست پیشامدهای زندگی مارو عوض بکنه؟

 

۳)به طور کلی با تمام اتفاقات زندگیتون چند درصد از خدای خودتون راضی هستید؟(رو راست)

 

۴)چه انگیزه ای میتونه مارو به حرکت واداره تا کارهایی که دوست نداریم رو انجام بدیم؟

 

ازتون خواهش میکنم که دونه به دونه جواب بدید و یه درخواست دیگه اینکه تا اینجا که با من بودید کدوم مطالب وبلاگم بدرد بخور تره؟

پاهایم دیگر توان ایستادن در سیاه چال انتظار را ندارند

لحظاتی خواهم نشست و برای جبران زانوانم را در آغوش خواهم گرفت...

 

کشفی تازه کرده ام...

این را همین امروز فهمیدم

سالها با تمام قشون و قوا به سوی سرنوشت تاختم به این امید که از تمامی مرزها عبور کرده و از پس مسیری سبز به جایگاهی محکم و حقیقی دست یابم اما پس از این همه تاخت و خستگی فراوان امروز به جایگاهی رسیدم که روزی آن را بدرود گفته و سالها از آن گریخته بودم...

اری تازه فهمیده ام زمین گرد است...

(ادامه داره ولی الان نه)


 

گاه نوشت...

 

عهدی که در طوفان با خدا می بندی در ارامش فراموش نکن.

 

عمیق ترین درد تو زندگی دل بستن به کسی است که هرگز به او نمیرسی.

 

گاهی برای بیشتر ماندن باید رفت و برای بیشتر دوست داشتن باید ازهم دور ماند.

 

تو عبور صخره ها از خودم که بگذرم،ولی دستان تو را عاشقانه خواهم برد. 

بهش دقت کن...

 

بهترين روزهايت را به كساني هديه كن كه در بدترين روزها با تو بودند .

سلام

سفیر گل تو وبش این متنو گذاشته بود:

(اگه یه عزیزی جزئی از خاطرات خوب زندگیت شدبه خاطر بودنش ازش تشکر کن )

 

                                   *ازت ممنونم عزیز*

 

... 

بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.

 

در نهانخانه جانم، گل ياد تو، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد،

عطر صد خاطره پيچيد:

 

يادم آرم كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.

 

تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.

من همه، محو تماشاي نگاهت.

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروريخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

يادم آيد، تو به من گفتي:

-        ” از اين عشق حذر كن!

لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،

آب، آيينه عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

 

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

 

روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي، من نرميدم، نگسستم ...“

 

باز گفتم كه : ” تو صيادي و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “

 

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب، ناله تلخی زد و بگريخت ...

 

اشك در چشم تو لرزيد،

ماه بر عشق تو خنديد!

 

يادم آيد كه : دگر از تو جوابی نشنيدم

پای در دامن اندوه كشيدم.

نگسستم، نرميدم.

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه كنی ديگر از آن كوچه گذر هم ...

 

بي تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم‌‌‌...

 

فریدون مشیری

دست نویس...

اولین بار چشمانم را گریان گشودم چراکه موجودی ناتوان بودم و مرا بی اختیار به دنیای پر وحشت فراخواندند،دنیایی که بی اختیار به ان امده ام وبی اختیار خواهم رفت... هه

سالهای گذران چراهای بیشمار را بدون توجه بر سنگینی سینه ام تلمبار می نماید و لحظه ها همچنان بی اختیار مرا می راند.

از پس فرسودگی گام هایم خواستار محو شدنم اما افسوس مجبور به بودن هستم،به رنج کشیدن،به سوال های بی پاسخ،به احساسات سردرگم و غربتی نا تمام...

راه چگونه زیستن را نمیدانم اما از گذشتگان افسانه های بسیار برای رستگاری شنیده ام

افسانه هایی که به اجبار پذیرفته ام چراکه جز انها دانشی برای اموختن و راهی برای طی نمودن نمی شناسم. اری به اجبار پذیرفته ام چراکه علت بودنم را نه من و نه هیچکس نمیدانست و هیچ الهامی بر حکمت بودنم روشنایی نمی افکند.

ایا اصولی که از هم نوعان خود برای کامیابی شنیده ام حقیقتند یا حاصل تنهایی ها و سوالات بی جواب هم نوعان خود...؟

خنده ام پر از گریه های عمیق است...هه

انگار در بدو تولد ،کودکیم میدانست در چه منجلابی فرود امده ام ،در جهانی که مهمترین ارزش ان عشق است اما هرکس که عشق میورزد محکوم خواهد شد...

اموخته هایم پر از تردید و تردید هایم با گلایه همراه است. مسیری که در انیم را به ناچار صحیح میپنداریم شاید قوتی باشد بر قدم هایمان

حرف ها بسیارند اما گوش ها کوتاه پس ادامه دادن بی ثمر خواهد بود

 

 

بر سنگ قبر من بنويسيد خسته بود
 
اهل زمين نبود نمازش شكسته بود

برسنگ قبر من بنويسيد شيشه بود

تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود
 
بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود

چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود

بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت

عمري براي هر تيشه و تبر دسته بود
 
بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر  
 
پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود

کاش...

 

کاش میدانست صاحب خانه بود

در دل مجنون ما دردانه بود

کاش میدانست گل های جهان

در حضور او همه بیگانه بود

کاش از مهر نگاهش پرتویی بر ما زند

دیده از هجر نگارش خسته بود

کاش میدانست در جور زمان

چشم در راهی ما سربسته بود

ما که عمری در رکابش با محبت تاختیم

عاقبت با این سوار پاره تن ناوصله بود

این حکایت خاتمه بر قصه ی شیرین ماست

چونکه شیرین تا ابد روی ز مجنون بسته بود

 

 

چه زیباست...!

در میان کسانی که میدوند برای زنده بودن،اهسته قدم برمیداریم برای زندگی کردن...

 


شايد امروز بپوسد دل ما با سفر تنهايي

كه نه عاشقيم و نه در سر ما سودايي

شايد امروز به اخر برسد تاب دل بي كينه

تا سپاريم به ره رنج دل ديرينه

شايد امروز طبيبي نبود بهر خراباتي ما

كارش از مرهم گذشته دل نا حالي ما

شايد امروز كه خوبان همه اغشته شدند

وقت بيداري مارا همگي خفته شدند

شايد امروز مروت نبود كار زمان

بارالا ها  ما تماميم و تماميم و تمام

دل نوشته...

عصر جمعه پیرمرد هوس گشت و گذار کرد.دلش از دنیا پر بود نگاه خسته اش را به پنجره انداخت تا اوضاع بیرون را نظاره کند که متوجه بارش باران شد،دیگر تاب نیاورد در منزل بماند .رخت خود را تن کرد و اماده رفتن شد.موقع خارج شدن به اسرار مادر چتر را نیز همراه خود برداشت اما به محض اینکه به سقف اسمان رسید دلش طاقت نیاورد،چتر خود را بست تا گریه اسمان او را نوازش کند.ذهنش مملو از افسوس گذشته و نگران اینده توجه زیادی به اطراف نداشت. از منزل دور شد و اتش درون را به فندک هدیه داد تا سیگاری روشن کند.

قدم زنان و سرگردان از کوچه ها عبور میکرد. خیسیه بدنش مهم نبود مهم جای خالی بود که پا به پای وی رهسپار بود و سردی خاصی به دست او میداد.

کاش میتوانست واقعیت اینده را نظاره کند تا شاید تصور ناکامی خود را پنهان کند.

احساس غریبی و دلتنگیه عجیبی در وجود خود داشت، چه چیز می توانست به او ارامش بخشد...

او سرگردان بود ...

در افکار خود...

و احساس خود....

قدرت انتخاب مسیر را نداشت چرا که سرنوشت قدرت انتخاب را از او ربوده و حتی چراغ های راهش را محاصره کرده بود.

بی اختیار ایستاد و نگاهی به اسمان انداخت .ستاره ای برایش سو سو میزد،خنده تلخی کرد و به ظاهر خود چشم دوخت،ناگاه از پس افکار متوجه شد که در دامنه جوانی قدم میگذارد.

اری او جوانی بیش نبود که ریشه های افکارش او را به کهنسالی می رویانید.

کاش مرهمی برایش باقی مانده بود...

سلام دوستای عزیز خودم

دلم واستون تنگیده بود کجایید پس...؟

سال نو رو به همتون تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی رو همراه با موفقیت اغاز کنید.

راستش وقتم واسه اپ خوشگل کمه تصمیم گرفتم یکی از شعرهای خودمو واستون بذارم

 

(راه عشق)

عاشقی را مبهم و سر بسته  بود            هرکه زان می، خورده روحش خسته بود

غصه خوردن  قصه تکرار  نیست                     عاشق کافر دلش در دسته بود    

تک  درخت زندگی را ریشه  کن                      ان درخت دیگر سرابش بسته بود

داغ دل را جز  قلم  نتوان نوشت                     چونکه راه وصل او سر بسته بود

در دیاری که ازل تا ازلش بیداد بود                شاخه گل را اینچنین بشکسته بود

این غزل تا ان غزل صد هزاران خاطره      چه ره بود که ساقی بر سرش بنشسته بود

این شکایت را کنم در پیش قاضی حکیم        چون به قاضی می رسم کت بسته بود

 

 حالا شعر باحال دوم:

(بال بسته)

تو   که  چشمان ترت کافر دینم بکند            با جمال رخ تو نفس امیرم چه کند

تو که هر دم بزنی اتش دل تا به فلک      گو به من نامه رسوای یمینم چه کند

ساغرا   بنگر این حال پریشان مرا         گو که پروانه دل سوزه فراغت چه کند

روح من بهر تناول گذری زد به دیار             تو نباشی دل من بهر تناول چه کند

گرز هجرت نتوانم که براین دوش کشم       بال بسته بهر پرواز وصالت چه کند

خواهم از دام بلا دور گریزم هر دم             مانده ام این دل بیمار غریبم چه کند

بهتر این بود که دل از دل من بربندی            تا بداند پای لرزان با خدایش چه کند

اش کشک خاله...

اولا سلام خدمت دوستان عزیز. راستش نمیدونم چجوری واستون بگم

تو مدتی که با شما بودم باحاتون انس گرفتم و تجربه های زیادی نسیبم شد.خیلی از دوستان تو درددلاشون سن و سالمو پرسیدن و من وعده داده بودم که یه روزی اینو به همه بگم.

من ۲۰ سالمه و ساکن شهریار کرجم(دیدید که ۴۰ ساله نیستم.)

الان که دارم این متنو مینویسم ۱۶ روز به اعزام خدمتم مونده. اش کشک خالس دیگه باید راهی بشم.

بعضی از عزیزانی که شمارمو درخواست کرده بودند اگه تو لیست کسایی باشن که باهام درددل میکنن میتونن تو نظرات مطرحش کنن تا بصورت خصوصی شمارمو واسشون ارسال کنم(فقط واسه اینکه بدونید بخاطر اعتمادی که بهم کردید تنهاتون نمیذارم.)

و اما بعد رفتنم: واسه تایید نظرات اگه خودم جای دوری افتادم ونرسیدم بیام یکی از دوستام که بهش اعتماد کامل دارم میاد و نظرات شما رو بمن میرسونه پس لطفا بازم منو تنها نذارید (ابرومو پیش دوستم نبریدا!!! نظر بذارید)

منم تا اونجا که بتونم سعی میکنم بیام و اپ کنم.

دوستان عزیز خدانگهدار

شايد امروز بپوسد دل ما با سفر تنهايي

                                        كه نه عاشقيمو نه در سر ما رويايي 

شايد امروز به اخر برسد تاب دل بي كينه

                                          تا سپاريم به ره رنج دل ديرينه...

               تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

شعر...

دوستان عزيز از نظراتتون تشكر ميكنم.

تو ادامه مطلب قسمتي از شعرامو ميذارم.اگه به دلتون نشست بگيد تا بيشترش كنم.

ادامه نوشته

                   

عشق پیچیده نیست...

زندگی پیچیده نیست...

کامیابی پیچیده نیست...

همیشه این ادمان که پیچیده ان و در هر چیز پیچیدگی ایجاد میکنند.

                                 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد    

 باید قدر لحظه های شاد را دانست چراکه دلتنگی چون دیو پنهان همواره در کمین لحظه های ماست. نمیدانم کدامین کس نشانی دل بی تاب مرا به ان دیو داده است ...

 چیزی که حال میدانم با طلسمی شوم مرا در بر گرفته است.

راز در هم شکستن ان چیست؟

ایا همت من کافیست؟ اگر اری چرا در پس سالهای بسیار کاری از پیش نبرده ام...

و اکنون حتی در جمع تمامی انسان ها باز هم تنهایم

کاش اغوشی باشد برای پذیرفتن این نگاه خسته ام و درکی برای دل رنج کشیده ام

نمیدانم غبار چند ساله این غربت را چه چیزی خواهد زدود!!؟

اما تنها به امید دل بسته ام تا شاید در پردازش خشمگین زمان جایی برای اسودگی بیابم

 

زمزمه ای در گوش دارم ... اری زمزمه ایست ...!!

این امید است که همواره به من میگوید روشنی نزدیک است

کاش تمام سرنوشتم را به دستانش بسپارم چرا که با اطمینان به من گفت چاره ات نزد من است...

اکنون در جاده ای که با تنهاییی در ان قدم میگذاشتیم امید نیز هم پای ما می اید

 

                            تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

روزگاریست که شیطان فریاد میزند:ادم پیدا کنید سجده خواهم کرد(دکترشریعتی)

  

                             تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

  از هر انسانی احوالی بپرسید خواهد گفت تنهایم...

اما هر وقت از مومنی سوال کنید میگوید همیشه خدا با من است

((خداوندا چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم اموخت))دکتر شریعتی

توجه                                            warning                               

با تشکر خدمت شما بازدید کننده گرامی ، کلیه مطالب این وبلاگ نوشته شخص نویسنده بوده و خواهشمند است اگر کپی  صورت گرفت حتما در پایان نام و ادرس وبلاگ نویسنده (نویسنده همین وبلاگ) ذکر گردد.

راستی یادتون نره همه مطالبو تا ایین بخونید (دست خالی نمیرید)

 

                               ان چنان رنجی که دنیا بر دل ما میکند

                                              بر دل هرکس کند او ترک دنیا میکند

           تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net                         باخودم گویم که فردا ترک دنیا میکنم

                                      چون که فردا میرسد با دیدنت امروزوفردا میکنم

   تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

به دریا بنگرم دریاتو بینم، به صحرا بنگرم صحرا تو ببنم

به هرجا بنگرم کوه و در و دشت،نشان قامت رعناتو بینم...

در کدامین وادی به دنبال وجود حق خواهی گشت در ان سان که خداوند در ذات و وجود توست.

ازهمون قدم ندیما گفتن خودتو بشناس تا خدارو بشناسی ولی چرا؟

چون تعریف وجود خدا از تو شروع میشه،چون تو جانشین خدا روی زمین هستی و بنا به ایه ((نحن اقرب من حبل الورید)) خداوند درون وجود توئه و این تویی که میتونی وجود مبارکش رو متجلی کنی اگر پا در راه بگذاری، اگر ایمان به حق و درستی راه داشته باشی از شهد سعادت خواهی چشید.

عشقی که منبعی بی پایان دارد همیشه تو را در کامش غرق خواهد کرد و همان عطش عشقی که در روز ازل در ذات انسان گذارده شد با تمام وجود شکوفا خواهد شد.ان لحظه است که جایگاه حقیقیه خود را خواهیم یافت.

                   تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

مژده

                                                                                      درد دلستان

دوستان عزیز از این پس میتونید در قسمت نظرات درد دل های خودتونو درج کنید و اگر مایل بودید از مشاوره ما جهت امور عشقی،عاطفی،راه های پیشرفت در زندگی و مقابله با افسردگی بهره مند گردید .

در ضمن در صورت تمایل به عدم شناسایی با نام مستعار وارد شده اما حتما سن و جنسیت خود را درج نمایید.

با تشکر از اعتماد شما

راز افرینش

و ان سان که خداوند شروع به خلقت انسان نمود

پس از افرینش مرد مقداری از گل باقی ماند

فرشته های بلا شروع به ساخت نوع دیگری از بشر یعنی زن نمودند

از ان پس حتی خداوند نیز در معمای خلقت انان شگفت زده بود

و مرد ها نیز به خاطر حس کنجکاوی جذب این عجایب مخلوق شده،گرفتار شدند

 در این میان چه ساده دلند زنان که فکر میکنند جنس نر عاشق انهاست

اما دریغ که پس از کشف شدن دیگر جذاب نخواهند بود

((یعنی بعدی))

((خانوما خواهشا چپ چپ نگاه نکنیدطنز واقعیته))

((عاشق شو ورنه روزی کار جهان سر اید  ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی))

                              تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

عشق چیه؟

واقعا عشق چیه که این روزا همه ازش دم میزنن،هرکی که دچارش میشه اونو به زبون خودش تعریف میکنه و بعضی مواقع از وصف احساسش به طور کامل عاجز میمونه. ولی ایا عشقو به معنای واقعیش شناختیم؟

عشق انواع مختلفی داره:

۱.عشق به خدا و ذات حقیقی اولین و بزرگ ترین عشقه که عطشش تمومی نداره و باعث ارامش ادما میشه.راهی که پر از معنویات و لحظه های قشنگه و به صورت فطری درون هر شخص وجود داره.

یکی از علت های اصلی خلق (عشق) همین عشق الهیه و عاشقان این مکتب همیشه روحیه دار و پیشرو به سمت کمال هستند.

۲.عشق به مادر یکی دیگه از انواع عشقه که این هم به صورت ذاتی درون همه وجود داره و راحت شکوفا میشه .(البته اگه با بی توجهی کمرنگ نشه)

۳.عشق به همخون که همون اعضای خانواده هستند مثل پدر،برادر و خواهر به تدریج و با کنار هم بودن به وجود میاد .تو اکثر موارد قویه و باعث دلبستگی بین اعضا خانواده میشه و باید گفت که یه نعمت بزرگه

۴.عشق به جنس مخالف به صورت تک به تک ،یعنی همون همسر اینده.این عشق به تدریج و بنا به فطرت در مدت زمان کوتاه بین زن و مرد به وجود میاد و علت وجودش تحکیم بنیان خانواده و ترویج ازدواجه. کسی که تو این راه قدم میذاره باید پی همه چیو به تنش بماله و خودشو واسه وصال،فراغ،ناکامی و... اماده بکنه و شرط مهمش دو طرفه بودنه تا بتونه شیرین باشه و به اصطلاح کام بده.

۵.عشق به وطن،زندگی و...هم وجود داره که خیلی وارد جزئیات نمیشم ولی بدونید که هرچی بیشتر باشه بیشتر به زندگیتون رنگ و بو میده.

 

عشق احساسیه که همه ما روزانه باهاش درگیریم. بعضی از عشق یه طرفه پا میخورن و نابود میشن،بعضیا باهاش کنار میان وبعضی اونو به عشق دو طرفه تبدیل میکنن.(داداش یه طرفرو جون غلام تقه بیخیال شو)

یه مسئله مهم وجود داره ،اینکه تو مواردی نمیتونیم نوع عشق خودمونو تفکیک کنیم و چه بسا پسرایی که به واسطه عشق مادرانه به سمت دختری کشیده میشن ولی اونچه که از هم توقع دارند رو نمیتونن ارائه بدنو در اخر فقط یه عمر تلف شده باقی میمونه یا نمونه های دیگه که تو جامعه فراوونه.

پرده پنهانی روی ادما وجود داره که نمیذاره اون چیزی که تو فکرشونه اشکار بشه و اگه خودشون صادقانه اون افکار و احساسات رو بیرون نریزن باید واسه همیشه تو خودشون دفنشون کنن و اگه این مدفن ها زیاد شه خدا میدونه که چی پیش میاد.

چه چیزی باعث میشه اون احساس واقعی رو تو خودمون نگه داریم و چیزی که ارائه میدیم فقط تظاهر و تمثیل باشه؟(فکر کنم جواب اینو به حساب زمونه و بی جنبگیه بعضیا بذاریم بهتره)

ولی بگم که همیشه ابراز عشق مفید نیست و گاهی ممکنه رابطه رو خراب کنه این به خاطر نوع نگرش مردم ایرانه که متاسفانه یا خوشبختانه یکم گرفتاری درست کرده. اینجا دوام دوستی بیشتر از عشقه پس باید همیشه شرایطو سنجید.بیگدار به اب بزنی ممکنه غرق شی...

الانه دیگه مد شده که حوس ها رو به اسم عشق معرفی کنن و از اون فقط واسه رفع نیازهای جسمی،روحی،جنسی و... استفاده میکنن و احساسات خیلی از ادمارو به نابودی میکشن.(امیدوارم شما اینکاره نباشی).

نکته اخلاقی: اگر عاشق شدی در شهر غربت،سوار خر بشو برگرد ولایت

                      و در اخر عشقی که از روی نیاز باشه زیباست

 

 
خصوصيات دخترها و پسرها

خصوصيات دخترها:

1. تا زبونشون باز میشه عوض مامان بابا میگن ،شوهر

2. حالشون از پسرا به هم میخوره ولی نمی دونم چرا ۱۰۰ تا دوست پسر دارن

3. اگه خونشون آتیش بگیره بین بابا و لوازم آرایش حتما لوازم آرایش و انتخاب می کنن

4. نون شب ندارن بخورن ولی پول عمل دماغشونو ردیف میکنن

5. همه خوشگل و خوش هیکلن (خدایا منو بخاطر این دروغم ببخش)

6. از ۷ تا ۳۰ سالگی ۳۲۰ تا دوست پسر داشتن که هیچ کدوم درکشون نکرده

خصوصيت پسرها:

1. خوشگل تر از خودشون نمي تونن ببينن

2. هر روزي كه باهاشون آشنا شي 3 روز بعد به طور اتفاقي تولدشونه

3. دوست ندارن دم ويترينهاي مغازه ها وايسن كه دوست دخترشون از چيزي خوشش بياد

مجبور شن پولاشونو خرج كنن

4. روز تولد دوست دختراشون يا مسافرتن يا ماموريت

5. هر وقت دير مي كنن به جون مامانشون تو ترافيك بودن

6. اگه راجع به سربازي يا دانشگاه ازشون بپرسي تب مي كنن

اینم یه جمله ویژه از ویجی اسفاران:

انسان است و راهی و راهی دیگر و راه های دیگر

روح بزرگ راه بزرگ را میخواند و روح حقیر کورمال راه حقیر.

منبع جمله از کتاب بزرگ ((در قلمرو سکوت)) نوشته اقای ویجی اسفارانه که اگه کسی بتونه معنای واقعیه جمله های اونو درک کنه میتونه خودشو به طرف مسیر کمال بکشونه.

  تنهایی...

درسته ادما ذاتا تنهان و سراغ هرکی بری ته حرفش میخواد اینو بهت بفهمونه ولی حکمت این تنهایی واسه اینه که به سمت کسی که اینکارو کرده جذب بشیم نه اینکه خودمونو درگیر مسائلی کنیم که بیشتر ما رو از وجود مقدسش دور کنه.

میخوای راستشو بگم؟ درسته که شرایط جور نیست و همیشه بهانه جوره ولی یاد بگیریم اینقدر قوی باشیم که شرایطو ما تعیین کنیم نه دیگران.

(( حکمت وزیدن باد رقصاندن شاخه ها نیست،امتحان ریشه هاست))

اصالت انسانیتو چه جوری حفظ میکنی؟ (یادمان باشد اگر خاطرمان ...)

بعضیا همیشه سر در گمن و معلوم نیست دنبال چی میگردن، اگه دنبال جوابی اونو تو خودت  پیدا کن تو جوابو میدونی . اگه میخوای بگی که جواب همه سوالا تو خودت نیست واست یه دلیل محکم میارم .قرانو انتخاب میکنم چون اکثر ما قبولش داریم "

اول سوره الرحمن ،ایه دوم میگه قران را تعلیم دادیم و بعدش ایه سوم میگه انسان را خلق کردیم پس بدون قبل افرینشت تمام علوم تو وجودت گذاشته شده و راه استفاده از اون استدلال درست و انصافه.

تهنا زندگی نکن...

از این به بعد بسعییم که تهناییو کنار بزنیم

هر چند با وجود برداشتن یارانه ها سخته تنها نبود

و با سرد شدن هوا دیگه کسی حاضر نیست سر قرار بیاد

روزام کوتاه شده و زودی هوا تاریک میشه

ولی عاشقی تو هوای خفن یه حال دیگه ای داره

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

بياييد سالهاي زنده بودن را دربيداري بگذرانيم... چون

 سالهاي زيادي را به اجبار خواهیم خفت!

فکر کنم زمانش رسیده تا نوشتنو شروع کنم چون سکوت دیگه فایده ای نداره...

دیگه نمیشه صبر کرد و دید که تک تک لحظه های عمر چند روزه بیهوده تلف بشه و تمام رویاهای خوشبختی یکی یکی از دست بره.حتما تا حالا واست پیش اومده که احساس پوچی بکنی و تو ذهنت راه های فرار یکی یکی مرور بشه ولی قدرت انجام اون چیزی که واقعا میخوای رو نداشته باشی،وقتی به اطرافت نگاه میکنی چیزایی میبینی که دیگران از اون غافلند و چیزایی رو درک میکنی که بقیه نمیتونن بعد با خودت میگی من اینجا چیکار میکنم!

با تمام قدرت دوست داری بلند شی و خودتو به همه ثابت کنی ولی انگار همه دستو پات زنجیره، این باعث بلند شدن نعره های درونت میشه ولی جایی نداری که خودتو خالی کنی.

این عمر ماست ،راهیه که یه روز قراره تموم شه و بابتش باید حساب پس بدیم...

بعد زمانی میرسه که تو یه لحظه به خودمون میایم و میخوایم همه چیو جبران کنیم،با عجله از جامون بلند میشیم ،ژست ادمای هوشیار موفقو میگیریم و شروع میکنیم به نصیحت دیگران.ایندهایی که از این به بعد واسه خودمون در نظر میگیریم خوشبختیو امیدو تلاشه و یه چیزو فراموش کردیم... اینکه قبل همون احساس پوچی همین حس خوبو شروع کرده بودیم.

حالا یه بار دیگه به خودت نگاه کن

از زندگی چی میخوای؟ یاد عشق میفتیم که چقدر قشنگنه،تک تکه لحظه های انتظار لحظه هایی که چشم تو چشم هم غرق تماشاییم ،لحظه های ناب با هم بودن و بوسه های عاشقانه ...

یاد خوشبختی میفتیم که با کسایی که دوستشون داریم در کنار هم و در سلامت کامل بی هیچ نیازی زندگی میکنیم...

یا لحظه های دعا و مناجات که با تمام وجود خودمونو وقف خدا میکنیم و از این کار لذت میبریم بعد با ارامش کامل و وجدانی اسوده به زندگی ادامه میدیم.

این لحظه ها قشنگن ولی چه جوری بدست میان؟

ایا حاضریم واسه بدست اوردنش لذت نا تمام تنبلی و بی عاریو کنار بزنیم و برای همیشه بهانه پوچی و اسارت رو از ذهنمون پاک کنیم؟

 

به قلم سوگند...

به خون سیاهی که از ان میچکد سوگند

که انسان گونه زیستن و راه زندگی سخت تر از تمام سختی هاییست که قلم مینویسد چراکه در اخر انسان در جایگاهی متفاوت است.

    زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست

                   هر كسي نغمه خود خواند و از صحنه رود

  صحنه پيوسته بجاست...

                  خرم ان نغمه كه بسپارند ياد.

بهتون پیشنهاد میکنم حتما سی دی راز رو تماشا کنید،تو زندگیتون تاثیرای قابل توجهی میذاره.

 میخوام یه نکتشو  واسه کسانی که این سی دیو دیدند دوباره بازگو کنم که خیلی وقتا به درد میخوره.

احساس شما به دو دسته خوب و بد تقسیم میشه.احساس خوب مثل خوشحالی،ارامش،امیدواری و ...  و احساس بد مثل ناراحتی،اندوه،عصبانیت،نا امیدی و ....

قانون راز میگه احساس شما وسیله سنجش جذب شماست،اگه احساس بد داری یعنی افکار شما با اون چیزی که واقعا میخواید هم جهت نیست، یعنی دارید اون چیزی که نمیخواید رو جذب و چیزی که واقعا میخوایدرو دفع میکنید.

اگه دوست دارید همیشه شاد باشید باید همیشه احساس خوب داشته باشید تا هر چه بیشتر از اون احساس رو جذب زندگی خودتون کنید.

احساس خوب داشته باشید حتی اگه واقعی نباشه چون کاینات زود گول میخوره

به امید روزی که همه ادمای خوب مخصوصا بازدید کننده های این وبلاگ شاد باشند.

زندگی میخواد با ما چیکار کنه؟

خیلی وقتا تو زندگی احساس خلع میکنیم.دلمون میخواد درک بشیم و اون چیزی که تو دلمونه به واقعیت تبدیل بشه.

کاش یه زبونی اختراع میشد تا احساسات واقعیه ما رو به تصویر بکشه،کاش بتونیم اون چیزی که تلنبار میشه رو بدون دغدغه به کسایی که لازمه بگیم ولی نمیدونم چرا ادما سعی میکنن خودشونو بین دیواریی که یه سری تعریفای ترس وارانه ساختتش حبس کنن، خیلی جاها رو دلاشون پا میذارن، شایدم از حرف مردم میترسن.

باید بتونیم خودمون باشیم،اون جوری که واقعا میخوایم زندگی کنیم البته از راهش چون برای هر کاری که بخوایم انجام بدیم حتما یه راه سالم وجود داره که فقط کافیه اونو پیدا کنیم تا ازاد زندگی کنیم و از این عمری که در اختیارمونه انسان گونه لذت ببریم.

سعی کنیم همدیگرو درک کنیم تا تنها نمونیم...

خیلی سخته که ادم تو جمع باشه ولی احساس تنهایی کنه چون اون جوری که میخواد ییش نمیره یا حداقل کسی نیست  که درکش کنه!

میتونیم ازاد باشیم اگه دنیا رو سخت نگیریم،اگه خودمون باشیم،اگه بخوایم زندگی کنیم.

هدف از خلقت ما چیه؟

این سوالیه که همه باهاش درگیرن،هر کس یه نظری داره ولی واقعا جواب این سوال چیه؟

کسایی که از زندگی خسته شدن همیشه میگن چرا ازم نپرسیدن که میخوام یا نه بعد منو بیارن اینجا؟ ولی همه اینا به دید و نگاه ما از زندگی بستگی داره

دید تو به زندگی چیه؟

دید چارلی چاپلین به زندگی یه جشنه و تو جمله ای میگه شاید زندگی ان جشنی نباشد که ما ارزویش را داشتیم اما حال که به ان دعوت شدیم بگذار تا میتوانیم برقصیم.

اگه میبینی زندگی به کامت نیست یا به قول خودمونی نمیگذره دیدتو عوض کن و مطمین باش که اینجوری دنیات عوض میشه و سعی کن دنبال احساس خوب بری تا اونم به سمتت بیاد.

اگه دنیا سوارته دیدتو عوض کن تا از دنیا سواری بگیری

 

یکی قشنگی منظره را می بیند، یکی کثیفی پنجره را....

این تویی که تصمیم می گیری چه ببینی؟!

« اندرو متیوس »